****

*** مرداد 91 - حرف خودمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


حرف خودمونی

خیلی میخوامش . 

 دیدنش وقتی یه گوشه آروم میشینه ونقاشی میکشه  برام لذت بخشه.

 وقتی با بچه های همسن وسالش بازی میکنه میخوام حسابی بوسش کنم .

 خیلی دوسش دارم جگر گوشمه .

اون لحظه ای که آرومه ، سرو وصدایی ازش نمییاد ،

 وقتی میرم پیشش میبینم داره روی دیوار نقاشی میکنه ومن ووواااااااااااییییییییی L

 کلی دعواش میکنم ، گریه میکنه وباز مییاد پیش خودم ، درسته دعواش کردم ولی باز خیلی میخوامش .  L  

حتی اون لحظه ای که با قلم روی دیوار کنده کاری میکنه ومن دوباره وووااااااااییییییی  L

 تمام لحظه ها دوسش دارم .

نمی تونم بگم :

چون دیوار رو نقاشی کرده ، چون دفترشو پاره کرده ، چون روی فرش آب رنگ ریخته

 دیگه دوسش ندارم .

نه نمی تونم بگم بازم دوسش دارم ، ولی

ولی ازش دلگیرم

برام سخته ببینم این کارا روانجام داده .

گفتم سخته ......

خداجونم برای تو چطور ،

برای تو سخت نیست ، سخت نیست ببینی بنده ای که بهش افتخار میکنی .......

روم سیاه ،

نمی خوام ولی چیکار کنم ،غیبته خودش به زبون مییاد .

میدونم تهمته ولی نباید کم بیارم تازه باپیاز داغ اضافی .....

دروغ نگم کارم پیش نمیره.

خداجون گفتم که روم سیاه .

میدونم گفتن کافی نیست ولی.....

ولی از بابت یه چیز خیالم راحته .

میدونم هنوز دوسم داری.

خداجون کمکم کن حالا که اینقدر دوسم داری منم شرمندت نباشم .

خداجون کمکم کن .

خداجون دوست دارم باهمه بدیهام .

امشب صدام کن نذار بی معرفت باشم .

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/17ساعت 11:47 صبح توسط تنهای دل خسته نظرات ( ) | |

سلام آقا جان .

نمی دانم بهانه مرا ترک نمی کند یا من دست از او نمی کشم .

 به هر بهانه ای  به یاد شما می افتم .

 یاد صحن وسرایتان .

 صدای ثانیه شمار ساعت دلم را می برد به گوشه صحنتان .

 روبروی گلدسته هاآنجا که وقت سلام ، دقیقا روبروی ضریح زبان سلام نداده دل  می لرزد.

 آقاجان دلم برای صحن وسرایت تنگ شده است .

آقا جان ، شبهای احیا نزدیک است  میشود وقت سلام ، دل من نیزروبروی گنبد طلاییت بلرزد .

یا امام رئوف می خواهم تقدیرم را با نگاه عنایت تو رقم بزنم .

دعایم کن . دعایم کن  


نوشته شده در شنبه 91/5/14ساعت 1:14 عصر توسط تنهای دل خسته نظرات ( ) | |

کاشکی مرتضی از این دزدهایی بودی که تونل می زدند تا برند بانک رو سرقت کنند........

مرتضی دزدی برای کار خیره برای گناه که دزدی نمی کنی ........

آخه چرا نشستی برنامه می بینی یه فکری بکن...........

یادش بخیر نمی دونم تو زندگی ، یعنی الان اگه تو زندگی به یکی بگن بچه دار نمی شی ، چکار می کنه ولی ،

ولی تا اونجایی که من یادمه قبلا که دکتر این رو به خانمی می گفت، همه می گفتن امیدت به خدا ،

همه امیدشون به خدا بود ، اگه بچه ای می دیدند از خدا می خواستن که خونه اونا روهم روشن کنه .

چند سالی صبر می کردند وتوکل ،

بعد چند سال به فکر دوا ودرمون می افتادن بعد از کلی دوا درمون ، اگر نتیجه ای نداشت تازه به فکر اینکه بچه از بهزیستی و شیر خوارگاه تحویل بگیرن می افتادن .

خیلیهام وقتی این کار خیر رو انجام می دادن، خدا صاحب اولادشون می کرد .به پاس کار خیرشون .

حالا تصور کنید یه خانمی که تازه فهمیده بچه دار نمیشه . داره افسردگی می گیره . بعد افطار پای تلوزیون .

من بچه می خوام مرتضی هر شب به یه نوعی .

 تا آخر رمضان جگر خانم آتیش می گیره یا .....

یا لابد پیش خودش میگه کاشکی شوهرم یه دزد درست وحسابی بود ..........

خدایا اگه ما ها نمیفهمیم چکار می کنیم سخت نگیر ،

 دلمون به این خوشه که تو کارتو خوب بلدی ...........


نوشته شده در دوشنبه 91/5/9ساعت 10:26 صبح توسط تنهای دل خسته نظرات ( ) | |

یه چند سالی از سفر حجشون می گذره . خوب یادمه استقبالشون چقدر شلوغ بود . همه خوشحال از دیدنشون . نگاه بچه ها پر از روشنی بود .همه خوشحال . دلشون روشن از اومدن بابا ومامان . :)

الان هم دیگه شدن حاج آقا و حاجیه خانم .

 شلوغی خونشون با شادی بود وهمه لبخند به لب می خواستن که از مکه وطوافشون تعریف کنند.

 یادش بخیر. چه زود گذشت واقعا یادش بخیر .

اون روز که رفتم خونشون شلوغ بود ، بعد از احوال پرسی از گوشه اتاق با فاصله می شد ببینمشون . یادم یه روز دیگه هم از دور دیدمشون .البته نه زیاد دور . روبروی در خونشون نشسته بودند.

متوجه شدم دارند به دعای کمیل گوش میدند . آخه دعا تو پارک محل برگزار شده بود ، نمی تونست تا اونجا بره ، پاهاش نا نداشت ، دیابت اذیتش می کرد .

دیروزهم رفتم خونشون .دیروز نه از نزدیک ، نه از دور ندیدمشون .

 دیروز هم خونشون شلوغ بود . ولی ،

ولی دیروز دیگه کسی نمی تونست باهاش احوالپرسی کنه .

فرقی نمی کرد کدوم گوشه اتاق بشینی یا توی کدوم اتاق بری .

هر جا که نگاه می کردی جای خالی مادر بود .

دیروز بچه ها صدای اذان صبح را در حالی می شنیدن که مادر در حال وداع بود.

دیشب بچه ها نمازشون را درحالی می خوندند که دیگر مادر نبود.

دیروز همسایه ای رفت که مادر بود .

امروز فرزندی مونده که یتیم شده.

شادی روح حاج فاطمه محمدی نیا صلوات .

 

 اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم


نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت 9:58 عصر توسط تنهای دل خسته نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ ****** **

**

**